رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

آش دندونی برای رونیا خانم

1397/12/14 22:10
نویسنده : مامان منير
138 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و صد سلام 

به فرشته های کوچولوی خونه ما 

و بالاخره من موفق شدم برای نانا خانم آش دندونی درست کنم 

از قدیم گفتناااااااااا تو کاری نه بیاری توش می مونی 

من می خواستم سریع تا دندونت نیش زد برات آش درست کنم که بابا گفت نه باید صبر کنی دندونش در بیاد که در بیاد همانا که دندون دوم هم تندی اومد بیرون و من موفق نمی شدم برای دختر گلم اش دندونی درست کنم ( یک هفته بابا نبود ، یک هفته مسافرت، یک هفته مامان جون اینا نبودم و ...) خلاصه بگم یعنی نشدی افتاده بود توش

آخر سر گفتم این هفته درست می کنم که ریز ریز چیزهای مورد نیاز رو خردیدم که بابا گفت آخر هفته می خواد بره شمال و من باز وا موندم ولی یک اتفاق که رباط پای بابا پپیچ خورد و بابا مجبور شد نره که من هم با این که همه چی یهویی شد دیگه تصمیمم رو گرفتم.

4شنبه شب گندم و گوشت و حبوباب رو تک تک بار گذاشتم.

5 شنبه صبح هم از بابا خواستم دختر گلو نگه داره و من داداش رفتیم برای خرید مهمونی .

راستشو بخواهید دلم نیومد که فقط یه آش بپزم و ببرم بدم در خونه خاله و عمه و ...

زنگ زدم مامانی ها و خانه منا رو دعوت کردم عمه سکینه هم که خودش بی خبر قرار بود بیاد.

تا ظهر کارهای خرید طول کشید و وقتی اومدیم خونه انگار یه بمب ترکید تو خونه 

از شانس بابا هم باید می رفت سرکار. موندیم ما سه تا . یعنی یه جور بیچارگی به تمام معنا برای من.

ولی خدا همیشه با منه با یه مدیریت درست کارها و همکاری گل پسرم تا ساعت 4 ونیم خونه کاملا مرتب بود. شام هم حاضر تنها تزیین میز و میوه ها مونده بود 

که با اومدن عمه جون دیگه کار راحت تر شدن ؛ چون نانا رو عمه نگه داشت و من دیگه بقیه کارها رو کردم .

البته که خرید کیک رو هم سپرده بودیم به بابارضا.

خلاصه دیگه کم کم مهمون ها اومدن و دور هم بودیم 

خیلی خوش گذشت 

راستی نانا خانم از کیک با شمع های روشن زیاد خوشش نمیومد و هی می خواست از سر میز بلنده بشه و چه خوب که من قبل اومدن مهمونا و شلوغ شدن خونه عکس های تکی خانمی رو گرفته بودم.

و در آخر خدا را شکر که تونستم یه وظیفه دیگه ام رو هم به خوبی به اتمام برسونم .

خخخخخخخ البته از همون شب تا دو روز بعدش درد کمرم عود کرد و بیچاره شدم.

راستی یه عالمه هدیه های زیبا هم گرفتی که از همه بابتش ممنونم.

دوستون دارم فرشته های کوچولوی مامان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)